سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یادداشت های روزانه یک دانشجو
1 2 >
نوشته شده در تاریخ 89/5/31 ساعت 7:36 ع توسط صادق


                                          


امشب چه غوغا کرده ای طو فان چه بر پا کرده ای
                         
در سرزمین سینه ام دل را چو دریا کرده ای
گاهی به مدم می کشی گاهی به جذرم می کشی
                               
ای ماه  پر افسون مرا بالا و پایین کرده ای
تا کی به ساحل سر زنم امواج را بر در زنم
                               
تا کی بجویم من تو را لنگر کجا را کرد ه ای
کی در هوا فانی شوم کی ابر بارانی شوم
                              
بر من بتاب ای ماهتاب کاتش به دلها کرده ای
پا در رکاب موج بر با خود مرا تا اوج بر
                               
آی و وفا کن در کنار عهدی که با ما کرده ای
آی و تنی در اب زن چرخی در این گرداب زن
                               
آیا به عمرت اینچنین موجی تماشا کرده ای
تو سینه ام را میدری تا کی نمایی دلبری
                              
گویا میان یک صدف گوهر تو پیدا کرده ای
پر شور گردیده دلم با آن که نزد ساحلم
                              
می میرم از تشنه لبی از ما چه پروا کرده ای
بردی ببر این ابرو در هم مکش آن چشم و رو
                                
از آبروی من عجب ابری مهیا کرده ای
شد رعد و برق این ابر من یعنی سر امد صبر من
                              
باران که می بارد بیا دل را تو رسوا کرده ای
دیگر چه سود از گفتگو رو گل ندارد پشت و رو
                              
با ما مگر تا پیش از این بهتر از این تا کرده ای
دریای من آرام گیر از عکس رویش کام گیر
                           
مه در بغل کی آیدت دل خوش چه بیجا کرده ای



شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/27 ساعت 9:29 ص توسط صادق


باسم رب العالی الاعلی و رب المرتضی

می کنم در ماه رحمت وصف آن شیر خدا

باید امشب دل پر از احساس کرد

تا شب قدر علی این سینه را الماس کرد

باید از اعماق دل نام علی را هم سرود

چون علی بهر محمد یاوری دیرینه بود

هر که از ذکر علی غافل بود، جاهل بود

بی ولای او ، نماز هر کسی باطل بود

ذکر مولا فاتح قلب همه است

ذکر حیدر روز و شب یا فاطمه است

بشنوید ای مردمان حق پرست

عشق حیدر از ازل در تار و پودم بوده است

در مه غفران مه رحمت، ماه توبه، ماه عشق

می سرایم مدح مولایم علی، آن شاه عشق

از قلم خواهم مرا یاری کند                                              ادامه مطلب...


شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/27 ساعت 9:26 ص توسط صادق


ز لیلایی شنیدم  یا علی گفت
به مجنون چون رسیدم یا علی گفت

مگر این وادی دارالجنون است
که هر دیوانه دیدم یا علی گفت

نسیمی غنچه ای را باز می کرد
به گوش غنچه کم کم یا علی گفت

چمن با ریزش باران رحمت
دعایی کرد و او هم یا علی گفت

یقین پروردگار آفرینش
به موجودات عالم یا علی گفت

دلا بایست هر دم یا علی گفت
نه هر دم بل دمادم یا علی گفت

به هر روز و به هر شب یا علی گفت
به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت

خمیر خاک آدم را سرشتند
چو بر می خواست آدم یا علی گفت

علی در کعبه بر دوش پیمبر
قدم بنهاد وآن دم یا علی گفت

عصا در دست موسی اژدها گشت
کلیم آنجا مسلّم یا علی گفت

ز بطن حوت ، یونس گشت آزاد
ز بس در ظلمت یم یا علی گفت

به فرقش کی اثر می‌کرد شمشیر
شنیدم ابن ملجم یا علی گفت

مگر خیبر ز جایش کنده میشد
یقین آن دم علی هم یا علی گفت


شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/27 ساعت 9:15 ص توسط صادق


اینم چند تا شعر در وصف مولا علی


 

هر قلب به سینه اش صفایی دارد

هر قبله برای خود خدایی دارد
اما ز درون کعبه می گفت خدا

ایوان نجف عجب صفایی دارد

 


 

حقا که علی ولی مطلق باشد

 حق با علی و علی مع الحق باشد
انکار ولایت شهنشاه نجف

 کفر است چه کفر ، کفر مطلق باشد

 

الطاف خفیه خدا شامل ماست

 صد شکر ولای مرتضی در دل ماست
در روز جزا که توشه از ما خواهند

حب علی و آل علی حاصل ماست

 

فریب ما مخور آقا دروغ میگوییم
   قسم به ام ابیها دروغ میگوییم
تمام چشم به راهی و انتظار و ظهور
     و ندبه های فرج را دروغ میگوییم
کدام گریه غربت،کدام اشک فراق
 قسم به حضرت زهرا دروغ میگوییم
دلی که مامن دنیاست،جای مولا نیست
   اسیر شهوت دنیاست، دروغ میگوییم
زبان سخن ز تو گوید ولی برای گناه
       به پیش چشم شما هم دروغ میگوییم
خلاصه ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست
    و ما به وسعت دریا دروغ میگوییم

 

اگه نظر ندهی خیلی بی معرفتی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/26 ساعت 9:32 ص توسط صادق


جاده ی قلب مرا رهگذری نیست که نیست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست که نیست

آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد
که در او از مه شادی اثری نیست که نیست

شاید این قسمت من بود که بی کس باشم
که به جز سایه مرا با خبری نیست که نیست

این دل خسته زمانی پر پروازی داشت
حال از جور زمان بال و پری نیست که نیست

بس که تنهایم و یار دگر نیست مرا
بعد مرگ دل من چشم تری نیست که نیست

شب تاریک ، شده حاکم چشم و دل من
با من شب زده حتی سحری نیست که نیست

کامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
که به شیرینی مرگم شکری نیست که نیست                                منبع : وبلاگ محب علی (ع)



شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/26 ساعت 9:14 ص توسط صادق


دانلود فایل صوتی (حجم 3.27 مگا بایت)


روزگاری شهر ما ویران نبود *** دین فروشی اینقدر ارزان نبود
صحبت از موسیقی عر فان نبود *** هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود *** رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
د ختر حجب حیا غرتی نبود *** خانه فرهنگ کنسرتی نبود
مرجعیت مظهر تکریم بود *** حکم او عالمی را تسلیم بود
یک سخن بود و هزاران مشتری*** ان هم از لوث قرائت ها بری
وای که در سالهای سیاه دوهزار *** کار فرهنگی شده پخش نوار
ذهن صاف نوجوانان محل*** پر شد از فیلم های مبتذل
پشت پا بر دین زدن آزادگیست  *** حرف حق گفتن عقب افتادگیست
خر ای پرده نشین فاطمه*** تو برس بر داد دین فاطمه
ی تو منکر ها همه معروف شد  *** کینه توزی با ولی مکشوف شد
در به روی رشوه گیران باز شد*** دشمنی با نائبش آغاز شد
بی تو دلهامان به جان آمد بیا*** کاردها بر استخوان آمد بیا
گوش کن اینک نوای جنگ را  *** قصه ای از شهر بعد از جنگ را
ادامه شعر  در ادامه مطلب                                                             ادامه مطلب...


شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/25 ساعت 9:27 ص توسط صادق


بزرگی مرا به میهمانی خویش خوانده؛
    او را زیاد نمی شناسم،
        فقط می دانم لطف و محبت بی دریغش بسیار شامل حالم شده...

و من چه کرده ام؟!
    قدمی بر نداشته ام برای خشنودی او،
        و گاه به او پشت کرده ام و بسیار از او فاصله گرفته ام.

شرمنده ام از خویش، شرمنده...

ولی او باز مرا فرا می خواند...
    دوباره....
         در محفلی جدید...

باید خود را آماده کنم، به دیدارش می روم؛
بهترین لباسها را برای این مهمانی انتخاب می کنم تا بر تن کنم،
    لباسی از جنس تقوا و به رنگ محبت!
باشد که پذیرایم باشد و عذرم پذیرد.
    به محفلش می نشینیم تا باز از کَرَمش بهره مند شوم
        شکرش بگویم و ...
            پُرسم از رضای او.

شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/25 ساعت 9:26 ص توسط صادق


آسمان را بنگر که هنوز، بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست

گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد 

یا زمین را، که دلش از سردی شب های خزان

نه شکست و نه گرفت

بلکه از عاطفه لبریز شد و

نفسی از سر امید کشید 

و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید

زیر پاهامان ریخت

تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست 

ماه من غصه چرا؟

تو مرا داری و من هر شب و روز،

آرزویم همه خوشبختی توست 

ماه من دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن

کار آنهایی نیست که خدا را دارند ... 

ماه من غم و اندوه اگر روزی هم مثل باران بارید

یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق،

زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن

و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست!

او همانی است که در تارترین لحظه شب

راه نورانی امید نشانم می داد

او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد

همه زندگی ام، غرق شادی باشد 

ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد

معنی خوشبختی، بودن اندوه است 

این همه غصه و غم، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغ اند

همه را با هم و با عشق بچین ...

ولی از یاد مبر، پشت هر کوه بلند

سبزه زاری است پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می خواند

که خدا هست، خدا هست ... 

و چرا غصه چرا؟




شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/25 ساعت 9:26 ص توسط صادق


بی عشق



بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت
بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت

بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای من
لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت

آنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم
کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت!

این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای تو
آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت

در گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خود
بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت



شعر ،
  



نوشته شده در تاریخ 89/5/25 ساعت 9:26 ص توسط صادق


 عشق


عشق، تصمیم قشنگی ست، بیا عاشق شو


نه اگر قلب تو سنگی ست، بیا عاشق شو


آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست


شوق پرواز تو رنگی ست، بیا عاشق شو


ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب


خوب من ، این چه درنگی ست ، بیا عاشق شو


با دل موش ، محال است که عاشق گردی


عشق، تصمیم پلنگی ست، بیا عاشق شو


تیز هوشان جهان، برسر کار عشقند


عشق، رندی است، زرنگی ست،بیا عاشق شو


کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو


بر سر عشق، چه جنگی ست! بیا عاشق شو


« مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»


صورت آینه زنگی ست، بیا عاشق شو


می رسی با قدم عشق به منزل، آری...


عشق، رهوار خدنگی ست، بیا عاشق شو


باز گفتی تو که فردا!!! به خدا فردا نیست


زندگی، فرصت تنگی ست، بیا عاشق شو


کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!


عشق، تصمیم قشنگی ست، بیا عاشق شو



شعر ،
  




  پیام رسان 
+ سلام سلام سلااااااااااااااااام صبح همه شما دوستان گلم بخیر



+ سلام به همه دوستان گل پارسی بلاگی من صبح همه شما بخیر و شادی انشاالله.



+ صبح بخیییییییییییییییر کیا حاضرند زود حاضری بزنید

+ سلام صبح بخییییییییییییییییر حالتون خوببببببببببببببه

+ ما که میترسیم از هجرت دوست&کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد& کاش می دانستیم حس دلتنگی هر روز غروب چه دلیلی دارد

+ دوستان عزیز در این شب های قدر ما را هم از دعای خیر خود بی نصیب نگذارید و برای همه بیماران دعا کنید یا حق

+ سلام دوستان صبح شما بخیر. نماز و روزتون قبول

+ دوستان عزیز لطفا در گروه من یعنی دانشجویان با موضوع تفریح عضو شوید

+ عید بر همه شما مبارک

+ دوستان عزیز از لطف همه شما سپاس گذارم و برای همه شما آرزوی موفقیت و تندرستی دارم




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ